هلیا جونمهلیا جونم، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 23 روز سن داره

خورشید کوچولوی مامان و بابا

شیطون بلای مامانی

1392/12/7 1:36
نویسنده : مامان سپید
553 بازدید
اشتراک گذاری

عشقولکم تا این لحظه که مامانی داره این پست رو برات مینویسه هفتـــــــ ماه و بیست و هفتــــــــ روز و یک ساعته که زندگی من با اومدنت شیرین تر از قبل شده. چند روز دیگه بیشتر به پایان هشت ماهگیت نمونده. زمان داره به سرعت میگذره و تو هر روز داری کارای جدید یاد میگیری و خوردنی تر می شی. وقتی سوار رورواکتی دیگه کاری به مامانی نداری و واسه خودت همه جای خونه می گردی. حتی شبا اگه چراغ اتاق خاموش هم باشه نمی ترسی و میری تو اتاق. دیشب در کمد لباس مامان باز بود. تو شیطون بلا هم رفته بودی اونجا و لباسای مامانی رو یکی یک می کشیدی بیرون و از کار خودت کلی هم ذوق کرده بودی. من هم داشتم شیطونی هاتو از دور می دیدم و ذوقتو می کردم.وروجک مامان وروجک هشت ماهه وقتی اومدم پیشت با صدای بلند خندیدی و بازم به کارت ادامه دادی. وقتی هم که اوردمت عقب به نشونه اعتراض تو رورواکت بالا و پایین پریدی و یکم نق و نوق کردی.

تازگیا یاد گرفتی اگه چیزی رو از دستت گرفتم یا اگه سمت چیز خطرناکی می رفتی از اونجا اوردمت اعتراض میکنی. اگه تو بغلم باشی دو تا پاهاتو هی جمع می کنی و صاف می کنی  اگه هم تو رورواک باشی بالا پایین می پری و نق و نوق و اهه اهـــــــــــــه...

اگه با قطره چکون بیام بالا سرت و بهت قطره بدم با رورواک پا به فرار میزاری. دیگه تو روندنش استاد استاد شدی. دستتو میزای پشت سرتو دنده عقب میری. و قتی هم می خوای بیای تو اشپز خونه پیش مامانی برای اینکه لبه اشپزخونه رو رد کنی از یکم عقب تر یهو با سرعت میای تو.

وای وقتی از رورواک خسته می شی خیـــــــــــــــلی باحال میشی. یا لبه رورواک رو می گیری و به زوووووووور خودتو می کشی به سمت بیرون و پاهاتو میاری تو هوا یا میای کنار مامانی و پاچه شلوار مامانی رو می گیری و می کشـــــــی و هی می گی اههه اهــــــــــــــــه...... تا من از اون تو نجاتت بدم . عســـــــــــــــــلم نمی دونی چقدر خوردنی می شی.

                                        

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)